برادر تا پای مرگ
کتاب حاضر با عنوان «برادر تا پای مرگ» از سوی انتشارات «قدیانی» برای گروه سنی نوجوان منتشر شد که دربردارنده پنج فصل نظیر «این چیزی است که بر سر دوستداران اشباح میآید»، «رندل چین مسلماً میتواند منتظر بماند»، «من امشب قاتل مادرم را دیدم» و «این سرنوشتش بود» است. کتاب «بردار تا پای مرگ» همانند دیگر جلدهای گذشته در ژانر وحشت و در فضایی فانتزی نوشته شده است و شخصیت اصلی آن نیز «لارتن کرپسلی» است. این رمان با فصل «این چیزی است که بر سر دوستداران اشباح میآید» اینگونه آغاز میشود: پارکی در حومه پاریس. روی چمنهای کنار آب، مردی جوان کنار زنی میان سال نشسته بود. زیر چتر بزرگی که از آفتاب پیش از غروب در امانشان نگه میداشت، آهسته با یکدیگر حرف میزدند. الیشیا ریزریز خندید و گفت: «حسابی گیج میشوند». با گذشت سالها، خیلی تغییر کرده بود، ولی خندهاش درست مثل گذشته بود.
لارتن گفت: «خوشم میآید که گیجشان کنم» و به طرف او خم شد.
الیشیا با خنده او را پس زد و گفت: «تو که میدانی خوشم نمیآید دستم بیندازی».
لارتن پرسید: «اگر قصد دست انداختن نداشته باشم چی؟».
الیشیا گفت: «این از لطف توست، ولی از من سنی گذشته. امکان ندارد که بعد از این همه سال، دیگر واقعاً به من علاقه داشته باشی. من دیگر یک پیرزن چروکیدهام!».
لارتن خرخر کرد: «دیگر نه این قدر». حالا الیشیا خیلی پیرتر از او به نظر میآمد. ولی در نگاه لارتن، الیشیا به همان زیبایی بود که نخستین بار حدود سی سال پیش ملاقاتش کرده بود. الیشیا کمی از او فاصله گرفت و از سایه چتر بیرون رفت. به تنش کش و قوسی داد و با رخوت به ابرها نگاه کرد. هیچ وقت لبخند از روی لبهای لارتن محو نمیشد، اما او غمگین بود.
از زمانی که دوباره با الیشیا روبهرو شده بود پانزده سال میگذشت. در این سالها اغلب یکدیگر را ملاقات کرده بودند. و در هر دیدار، لارتن آرزو میکرد که الیشیا مثل گذشتهها به او ابراز عشق کند و او را واقعاً همسر خود بداند.
میخواست همه چیز همان طور باشد که در سال 1906 بود، زمانی که مثل زوجی عاشق در کنار هم بودند. اما الیشیا احساس میکرد پیرتر از آن است که دوباره ازدواج کند و اگر هم قرار بود که دستش را به دست مردی دیگر دهد، میخواست که آن مرد همسن و سال خودش باشد.
مهم نبود که لارتن حدود هشتاد سال پیش از او به دنیا آمده بود. در هر صورت، او مثل جوانی بیست و چند ساله به نظر میآمد و الیشیا هم او را همین طور میدید. برای الیشیا، لارتن این را پذیرفته بود، چاره دیگری نداشت، اما جلوی آرزوهایش را نمیتوانست بگیرد.