رفتن به محتوای اصلی

یه بچه‌ی دیگه؟ چه بامزه!

یه بچه‌ی دیگه؟ چه بامزه!
پدید آورنده(ها):
مترجم(ان):
محل نشر/ناشر:
سال نشر:
1383

اسم من گودون است.
یک روز چشمم به شکم مامانم افتاد. مثل توپ باد کرده بود.
ترسیدم که توپ قورت داده باشد؛ این را به بابا و مامانم گفتم.
بابا گفت: نترس، مامان توپ نخورده.
مامان هم گفت: “همین روزها، یک نی‌نی برای تو به دنیا می‌آورم.”
اما من اصلاً دلم نمی‌خواست نی‌نی داشته باشم…

بالاخره، مامانم رفت بیمارستان و با یک نی‌نی برگشت.
یواشکی رفتم پیش نی‌نی کوچولو و در گوشش گفتم:
“ببین کوچولو،‌ فکر نکنی که همه کاره‌ی این خانه هستی؛ من خیلی قبل از تو اینجا بودم… “

 

ایتا روبیکا