رفتن به محتوای اصلی

شکرستان و یک داستان: برادر گمشده

شکرستان و یک داستان: برادر گمشده
پدید آورنده(ها):
مترجم(ان):
محل نشر/ناشر:
سال نشر:
1394

کتاب «برادر گمشده » به نویسندگی لیلا معظمی، روایت‌گر گدایی است که در شکرستان زندگی می‌کرد و هیچ کسی را نداشت. اما روزی شخصی به نام مهاراجه برای پیدا کردن برادرش به شکرستان می‌آید تا اموالش را با او تقسیم کند و در آخر داستان مشخص می‌شود گدا همان برادر مهاراجه است.
برادر گمشده یکی از داستان‌های جذاب و آموزنده‌ی مجموعه «شکرستان و یک داستان» است که با روایتی ساده و روان و تصاویری رنگی و جالب برای کودکان ارائه شده.

ماجراهای شکرستان در شهری قدیمی و خیالی با بیش از 100 شخصیت روی می‌دهد. این قصه‌ها بر اساس داستان‌ها، ضرب‌المثل‌ها و قصه‌های قدیمی و عامیانه‌ی ایرانی-شرقی انتخاب و سپس با رویکردی مدرن و به روز به رشته تحریر در آمده‌اند. در این شهر باستانی، هیچ‌کس در جایگاه خود نیست. تلاش شده تا با تغییر شکل تصویری و دراماتیک، شیوه‌ای اتخاذ شود که کوچک و بزرگ پس از خندیدن به طنز داستان‌ها، عمیقاً به فکر فرو روند و آینه رفتارهای اجتماعی و فرهنگی خود را بازنگری کنند.
در بخشی از کتاب برادر گمشده می‌خوانیم:

خیلی زود تمام اهالی شکرستان از حضور تنبوری‌ها در ولایت شان باخبر شدند و معلوم شد که مهاراجه تنبوری برادری داشته که در کودکی‌شان گم شده و تنبور را ترک کرده است. بعد سال‌ها پرس و جوی زیاد مهاراجه خبر برادرش را در شکرستان به دست آورده بود. و برای پیدا کردنش به آن‌جا آمده بود، مهاراجه می‌خواست تا قبل از مرگش نصف ثروتش را به او بدهد. شکرستانی‌ها همه به محل سکونت مهاراجه سرازیر شدند، یکی یکی داخل رفتند و سعی کردند خودشان را جای برادر گمشده مهاراجه جا بزنند.
خواجه الماس به محض وارد شدن به مهاراجه گفت:‌ «ای بابا چطور منو نمی‌شناسی؟ منم دیگه، برادرت! داداش!» مهاراجه هم به آرامی پرسید: «تو واقعا برادرم هستی؟ پس تعریف کن که ما چه‌ جوری از هم جدا شدیم.» خواجه الماس گفت: «یادت نمی‌آد داداش؟ بچه بودیم. من و تو داشتیم تلویزیون نگاه می‌کردیم. مامان گفت بریم نون بخریم. بعدش تو زدی توی سر من. منم کوچیک بودم و رفتم نون بگیرم که گم شدم. دیگه هیچ وقت هم شما رو پیدا نکردم.» و داستان که به اینجا رسید مهاراجه اشکش را پاک کرد و گفت: «ماجرای غم‌انگیزی بود اما داستان ما نبود.»

ایتا روبیکا