رفتن به محتوای اصلی

پنی فاجعه آهن‌ربای بلا و فاجعه است

پنی فاجعه آهن‌ربای بلا و فاجعه است
پدید آورنده(ها):
مترجم(ان):
محل نشر/ناشر:
سال نشر:
1394

کتاب حاضر نامزد دریافت جایزهٔ رولد دال برای کتاب‌های طنز بوده است. در این کتاب سه داستان وجود دارد. در واقع شما کتابی با سه داستان مجزا دارید. از ویژگی‌های کتاب " پنی فاجعه "می‌توان به زبان ساده و صمیمی آن که به‌صورت طنزنوشته شده است اشاره کرد. کودک در تمامی صفحات با چالش ایده هایل پنی همراه می‌شود و در کنار خنده، مهارت حل مسئله را یاد می‌گیرد. شاید بتوان گفت بزرگ‌ترین ویژگی این مجموعه، همین آموزش غیرمستقیم حل مسئله به کودکان باشد و این زبان صمیمی آن باعث علاقه‌مندی کودکان به مطالعه و کتاب می‌شود. این کتاب برای " گروه سنی ب و ج " نوشته شده است.
بخشی از کتاب پنی فاجعه آهن‌ربای بلا و فاجعه است: «اسم واقعی من پنی فاجعه نیست. پنلوپه جونز است. بخش "فاجعه" را بابا برای شوخی، روی من گذاشته است. شوخی می‌کند، چون هر وقت به من می‌گوید فاجعه می‌خندد و مثل غاز قات قات می‌کند؛ ولی من هیچ‌چیز خنده داری در این اسم نمی‌بینم به‌خصوص که اصلاً فاجعه نیستم.
مامان‌بزرگ می‌گوید من فقط مثل آهن‌ربایی هستم که چیزهای فاجعه‌بار را جذب می‌کند مامان می‌گوید اگر مامان‌بزرگ از همان دو سه ساعت اول تولدم خوب حواسش را به من جمع می‌کرد، من این قدر آهن‌ربایی نمی‌شدم. ولی مامان‌بزرگ می‌گوید اگر مامان این قدر مشغول جواب‌دادن به تلفن‌های دکتر کمنت نبود، همان رئیس مامان که چشم‌هایش مثل تخم‌مرغ آب پز سفت قلنبه است و برای همین به او می‌گویند دکتر ورقلمبیده و بابا این قدر گرفتار بحران‌های شورای شهر مثلاً مشکلات خیابان ۷۳ نبود همان خیابانی که خانۀ ما در آن است، من این جوری نمی‌شدم پس ببینید من هیچ تقصیری ندارم.
بگذریم امروز صبح که از خواب بیدار می‌شوم، می‌بینم اگرچه تعطیل است؛ ولی به‌خاطر چند چیز حالم خیلی گرفته است، مثل:
۱. خواهرم دیزی که یازده سال دارد و همیشه لج مرا درمی‌آورد، امروز دوبرابر لج مرا درمی‌آورد، چون فردا می‌خواهد به شهربازی برود و دارد از خوشحالی بال درمی‌آورد.
۲. من اجازه ندارم به شهربازی بروم؛ چون مامان می‌گوید آنجا زمینه برای فاجعه خیلی زیاد است تازه پولش هشت پوند و هفتاد و پنج سنت می‌شود و من هنوز به‌خاطر آن دفعه که اتفاقی به هندوستان تلفن کردم هفت پوند و پنجاه سنت به او بدهکارم.
برای صبحانه گندمک شیرین نداریم چون بری گربۀ مامان‌بزرگ همه را خورده و ظرفش را خالی کرده، با اینکه مامان به مامان‌بزرگ گفته بود که بری فقط باید بیسکویت مخصوص گربه‌ها را بخورد، فقط و فقط بیسکویت مخصوص.
ولی بعد اوضاع حسابی بدتر می‌شود؛ چون زنگ در خانه را می‌زنند و عمه دیدی با جورجیا می مورتون جونز یعنی دخترعمه‌ام می‌آیند؛ چون عمه دیدی جلسة خیلی مهمی با پسرهای نیویورک دارد و کاتیا رومانوف یعنی همان دختر خارجی که با آنها زندگی می‌کند را اخراج کرده؛ چون كاتیا انتظاراتش را برآورده نکرده است.»

ایتا روبیکا