قصه‌های پندآموز جوامع‌الحکایات و قابوسنامه

قصه‌های پندآموز جوامع‌الحکایات و قابوسنامه
پدید آورنده(ها):
مترجم(ان):
محل نشر/ناشر:
سال نشر:
1393

قصه و داستان در ادبیات ایران زمین قدمت بسیار و جایگاه ویژه ای دارد . نویسندگان و متفکران بزرگ ,آنها که فکری برای ارائه و قلمی برای بیان داشته اند , برای تاثیربخشی بیشترسخنان خویش ,حاصل تفکرات و اندوخته های خود را به صورت قصه و حکایت بیان کرده اند .آنها به خوبی می دانستند که برگزیدن این قالب جذاب در تاثیرگذاری هرچه بیشتر آن مفاهیم بزرگ نقشی پررنگ دارد , به ویژه وقتی مخاطب کودک یا نوجوان باشد. کودکان به دلیل داشتن ذهنی خلاق و خیال پرداز شاید بیش از بزرگسالان از خواندن قصه لذت می برند و گاه از شخصیت های داستان ها الگوبرداری می کنند.کتاب"جوامع الحکایات "و " قابوس نامه "پر از پندها و آموزه های اخلاقی است که در قالب حکایت های شیرین و جذاب به صورت نثر روایت شده است این قصه های زیبا و فرازمانی هم بزرگسال را مخاطب قرار می دهد هم کودک و نوجوان را .بازنویسی قصه های پند آموز جوامع الحکایات و قابوسنامه تلاشی است برای سوق دادن مخاطب امروزی به ویژه کودکان و نوجوانان و راحت تر خواندن این قصه ای زیبا و پندآموز.این کتاب ۳۶ قصه را شامل می شود و از مجموعه چهار جلدی قصه های کهن است . برخی از عناوین این کتاب عبارتند از :

جوشانده ای برای دیوانگی

دزد امانت دار

انوشیروان و باغبان پیر

مردی در آرزوی دزدی

موش کوچولو و مار زورگو

شاهزاده ای که نمی خواست گدایی کند

در بخشی از این کتاب آمده است :

موش که از حرف پادشاه موش ها خیلی ناراحت شده بود به او گفت : موش ها این همه خوراکی برای تو می آورند ,چون فکر می کنند عقل و هوش تو بیشتر از آنهاست و می توانی به آنها کمک کنی .من هم چون فکر می کردم هوش تو خیلی بیشتر از من است به اینجا آمدم تا مرا راهنمایی کنی .اما حالا فهمیدم هوش و تدبیر تو کمتر از من است .من دیگر به حرف های تو گوش نمی دهم و هیچ وقت هم خوراکی برایت نمی آورم و دیگر به اینجا نمی آیم .
موش کوچولو وقتی از پیش پادشاه موش ها برگشت فکر کرد و فکر کرد تا اینکه راه حلی به نظرش رسید او نزدیک لانه اش رفت و مواظب بود ببیند مار کی از لانه بیرون می آید.بالاخره مار از سوراخ بیرون آمد و به طرف باغ پادشاه رفت . بوی گل های بهاری توی باغ پخش شده بود و نسیم خنکی می وزید مار دید لم دادن توی این هوا می چسبد بنابراین زیر یکی از درخت های سرسبز باغ دراز کشید تا کمی چرت بزند چند لحظه ای که گذشت مار خوابش برد ...

ایتا روبیکا