آشنایی با داستان سربازان کوچک
هنگام حرکت کاروان کربلا، کودکان هم حضور داشتند و همراه امام حسین (ع) بودند. در حماسه کربلا هر یک از آنان به سهم خود بر سربلندی این حماسه افزودند. حماسه کودکانی که در این سفر جاودانه، با حضور زیبای خود هم پای دیگر چکامه حضور سرودند. با لبیک گفتن به ندای؛ هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی امام حسین (ع) از قیام امام حسین (ع) حمایت کردند تا خاطرهای فراموش ناشدنی بر سینه کربلا جاودانه سازند.[1] ابتدا بخشی از قصه کربلا و سپس اسامی برخی از سربازان کوچک کربلا:
شعر آب برای سربازان کوچک..
«آب»
آب هستم، آب هستم، آب پاك
جاريم از آسمان، تا قلب خاك
گاه ابر و گاه باران میشوم
گاه از يك چشمه جوشان میشوم
گاه از يك كوه میآیم فرود
آبشار پر غرورم، گاه رود
گاه قطره، گاه دريا میشوم
گاه در یککاسه پيدا میشوم
روز و شب هر گوشه كارى میکنم
باغها را آبيارى میکنم
نيست چيزى برتر از من در جهان
زندگى از آب میگیرد نشان
با تمام برتریها، كيستم؟
خوب هستم یابدم، من چيستم؟
گرچه آبم، روزى امّا سوختم
قطره تا دريا، سراپا سوختم
تشنهای آمد لبش را تر كند
چارهی لبتشنهای ديگر كند
تشنهای آمد كه سيرابش كنم
مشك خالى داد تا آبش كنم
تشنهی آن روز من، عبّاس بود
پاسدار خیمههای ياس بود
خون عبّاس علمدار رشيد
قطرهقطره در درون من چكيد
داغى آن خوندلم را سوخته
آتشى در قلب من افروخته
چشمههایم خواب، موجم خفته باد
آبى آرامشم آشفته باد
آب هستم؟ واىِ من! مرداب، به
زندگیبخشم؟ نه! مرگ و خواب به
واى بر من، واى بر من، واىِ دل
مانده در مردابِ حسرت پاى دل
پیچوتاب رودم از دردِ دل است
بركه از اندوهِ دل پا در گل است
چشمه از غم روز و شب نالان شده
ابر هم از رنج من گريان شده
رود داغم ابرها را تيره كرد
تيرگى را بر زلالى چيره كرد
گریهی من شرشر باران شده
غصهام در گریهها پنهانشده
آب اگر شد اشك چشم، از شرم شد
از خجالت شور و تلخ و گرم شد
حال، از اكبر خجالت میکشم
از علیاصغر خجالت میکشم
آب بودم، كربلا پشتم شكست
آبرويم رفت، پستم، پست
نسل من در كربلا بيچاره شد
نامهی اعمال خوبم پاره شد
شاعر: مصطفی رحماندوست
اسامی برخی از سربازان کوچک کربلا
- علیاصغر (ع): درخشانترین چهره کربلا، بزرگترین و معتبرترین سند مظلومیت امام حسین (ع)، شهادت شیرخواری بود که از تشنگی بیتاب شد. امام (ع) فرمود: ... نمیبینید که چگونه از تشنگی بیتاب است؟[2]
- رقیه (س): دختر سهسالهای که شبی در شام، پدر را به خواب دید و پس از بیدار شدن بسیار گریست و بیتابی کرد. خبر به یزید رسید. به دستور او، سر امام (ع) را نزد او بردند. رقیه بیشتر ناراحت شد و جان داد.[3]
- قاسم بن الحسن (ع): فرزند امام مجتبی (ع) [4] چهرهاش همانند پاره ماه بود. با اصرار زیاد، عمویش را راضی کرد تا به میدان برود. فرقش که شکافته شد، فریاد زد: «عمو جان!... » در این هنگام، امام (ع) فرمود: «از رحمت خدا دور باشند که تو را کشتند.
- عبدالله بن حسن بن علی (ع): نوجوانی یازده ساله که وقتی دید سید الشهداء (ع) بر زمین افتاده، برای دفاع از وی به میدان شتافت و جنگید و به شهادت رسید. وی هم فرزند امام مجتبی (ع) بود.[5]
- عون بن عبدالله (ع): نوجوانی شجاع که با اصرار مادرش حضرت زینب (س) به میدان میرود و میگوید: ... من پسر عبدالله جعفرم. سلام بر طیّار جنان، همپیمان ایمان، یاور خدای رحمان و تلاوت کننده قرآن، او که با دو بال در بهشت پرواز میکند.[6]
- محمد بن عبدالله (ع): رزمندهای که شجاعانه قدم به میدان گذاشت. خود را معرفی کرد و پس از برادرش، به شهادت رسید. او نگهدار بدن برادر بود.[7]
- طفلان مسلم (ع): دو نوجوان حضرت مسلم بن عقیل (ع)، که در کربلا اسیر شدند. ابن زیاد محمد و ابراهیم را زندانی کرد. بعد از یک سال، پیرمرد زندانبان آزادشان کرد. حارث، بیرحمانه سرشان جدا و برای دریافت جایزه نزد ابن زیاد برد.[8]
- امام محمدباقر (ع): سه سال و نیم سن بیشتر نداشت. تنها فرزند امام سجاد (ع) و فاطمه دختر امام مجتبی (ع) بود. او حوادث عاشورا و دوران اسارت را در حافظه خویش ثبت کرد.
- عمرو بن جُناده انصاری (ع): هنگامیکه خواست به میدان برود، گفت: مادرم دستور داد به میدان بروم. او لباس جنگ بر من پوشاند. نوجوانی نه ساله بود که پدرش هم شهید کربلا بود. جنگید تا کشته شد.[9]
- عبدالله بن مسلم (ع): وی فرزند حضرت مسلم (ع)، همراه دایی و مادرش در کربلا حضور داشت. نوجوانی بود که با اجازه امام حسین (ع) به میدان رفت و گفت: پدرم، مسلم درراه پیامبر (ص) شهید شد، میخواهم او را ملاقات کنم. سرانجام به شهادت رسید.[10]
- محمد بن مسلم (ع): فرزند دیگر مسلم بن عقیل نوجوانی دوازده ساله بود به دست دشمن به شهادت رسید.[11]
- عمرو بن الحسن (ع): از کودکانی است که پس از عاشورا اسیر شد. یزید به او گفت: آیا با پسرم عبدالله کشتی میگیری؟ گفت: برای کشتی حالندارم ولی باهم میجنگیم. اگر او مرا کشت، من به جدم پیامبر (ص) و پدرم امام علی (ع) میپیوندم و اگر او را بکشم، او به جدش ابوسفیان و پدرش معاویه خواهد پیوست. یزید گفت: شجاعت و دلاوری را از پدران و اجداد خود به ارث برده است.[12]
منابع پیشنهادی درزمینهٔ کودک و نوجوانان و عاشورا برای سربازان کوچک
- یاران کوچک حسین (ع). موسی وادقانی، سید احمد، چاپ دوم، ۱۳۷۸، ۲۴۵ صفحه.
- دستهای تنهای من، پهلوانیان، احمد، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چ ۱، ۱۳۷۸، ۶۳ صفحه.
- اشکی بر سه ساله. حائری تبار (قحطانی)، محمد، تهران، عاشورا، چ ۱، ۱۳۸۰، ۳۰۶ صفحه.
- داستان غمانگیز حضرت رقیه علیهاالسلام. شیرازی، علی، قم، خرم، چ ۱، ۱۳۷۷، ۸۸ صفحه.
- داستانهایی از حضرت رقیه علیهاالسلام. میرخلف زاده، احمد و قاسم، قم، روحانی، چ ۱، ۱۳۸۰، ۹۶ صفحه.
- غنچه خونین؛ شرح زندگانی و شهادت علیاصغر. زجاجی مجرد، مجید، کاشان، مرسل، چ ۱، ۱۳۷۸، ۱۲۸ صفحه.
- حضرت قاسم بن حسن (ع)؛ شکوفه خونین کربلا. گلی زواره، غلامرضا، تهران، ام ابیها، چ ۱، ۱۳۷۸، ۱۷۶ صفحه.
- عبدالله بن حسن (ع)، محمد، عبدالله. کمال سید، مترجم: نثار احمد زین پوری، قم، انصاریان، ج ۶، چ ۱، ۱۳۷۷، ۳۲ صفحه.
- ستاره درخشان شام؛ دختر امام حسین (ع)، حضرت رقیه علیهاالسلام، ربانی خلخالی، علی، قم، مکتب الحسین، چ ۱، ۱۳۷۷، ۳۷۲ صفحه.
هدف از کلاسداری، اثرگذاری مطلوب در حوزه عقاید، اخلاق، احکام و … می باشد. شما با مراجعه به پیوست می توانید برخی از آداب کلاسداری را دریافت فرمایید تا به یادگیری بهتر و ارتقاء معلومات فراگیرنتان کمک کنید.
موفق باشید.
[1] در منابعی مانند کتاب الفتوح ابن اعثم کوفی (نوشته شده در قرن سوم هجری قمری)، ارشاد شیخ مفید و تاریخ طبری، حضور ۸۴ بانو و کودک در واقعه عاشورا ذکر شده که ۳۰ نفر آنان کودک هستند. هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی به معنای: «آیا یاوری هست که مرا یاری کند؟» جملهای که مشهور است امام حسین(ع) در آخرین دقایق زندگیاش در روز عاشورا بر زبان رانده است.
این جمله، نقل به معنا است و به شکل مذکور در کتابهای تاریخی نیامده است؛[محدثی، فرهنگ عاشورا، ۱۳۷۶ش، ص۴۷۱] ولی منابع مربوط به واقعه کربلا، عباراتی شبیه به آن و با همین مضمون را نقل کردهاند.[سید ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، تهران، نشر جهان، ۱۳۴۸ش، ص۱۱۶؛ ابن نما حلی، مثیر الاحزان، ۱۴۰۶ق، ص۷۰]بنا به نقل وقایعنگاران عاشورا وقتی یاران امام حسین(ع) شهید شدند و او تنها ماند این جملات را بر زبان راند که «هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِي إِعَانَتِنَا؛ آيا دفاعکنندهای هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا یگانهپرستی هست که درباره ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که با فریادرسی از ما به خدا امید داشته باشد؟ آیا مددکاری هست که با کمک به ما امید به آنچه نزد خداست داشته باشد؟»[سید ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، تهران، نشر جهان، ۱۳۴۸ش، ص۱۱۶]
امام حسین پیشتر در منزلگاه قصر بنی مقاتل هنگامی که عبیدالله بن حر جعفی را به یاری طلبید و او عذر آورد، از عبیدالله خواست که از آنجا برود چراکه اگر صدای استغاثه امام را بشنود و اجابت نکند، خدا او را هلاک میکند.»[طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ۱۹۶۷م/۱۳۸۷ق، ج۵، ص۴۰۷ و ابن نما حلی، مثیر الاحزان، قم، مدرسة الامام المهدی، ۱۴۰۶ق]در فیلم روز واقعه ساخته شهرام اسدی که درباره واقعه کربلاست، شخصیت اول فیلم که یک جوان تازهمسلمان است صدایی از گویندهای غیبی در گوش خود میشنود که تکرار میکند «کیست مرا یاری کند؟» او به دنبال همین صدا به راه میافتد و عصر روز عاشورا به کربلا میرسد.[نگاهی به فیلم روز واقعه، در مجله پاسدار اسلام، شماره ۱۶۴، مرداد ۱۳۷۴ش]
[2] در «انصار الحسین (ع)» سید شمس الدین آمده است دو طفل شیرخوار در واقعه عاشورا به شهادت رسیدند؛ حضرت علی اصغر (ع) طفل شش ماهه که بر دستان امام حسین (ع) به شهادت رسید و طفلی دیگر به نام عبدالله رضی که در آغوش امام حسین (ع) به شهادت رسید. در «نفس المهموم» مرحوم شیخ عباس قمی (از بهترین و معتبرترین مقاتلی است که تاکنون به رشته تحریر درآمده است. عنوان کتاب بر گرفته از حدیث امام صادق(ع) است که فرمود: نَفَسُ المَهمومِ لِظُلمِنا تَسبیحٌ وَ هَمُّهُ لَنا عِبادَةٌ وَ کِتمانُ سِرّنا جِهادُ فی سَبیلِ اللهِ: نفس کسی که به خاطر مظلومیت ما اندوهگین شود تسبیح است، اندوه برما عبادت است و کتمان و پوشاندن راز ما جهاد در راه خداست.
شیخ مفید، الأمالی، ۱۴۱۳ق، ص۳۳۸) آمده است که فرمود: «اِنْ لَمْ تَرْحَمُوُنی فَاْرحَمُوا هَذَا الطِّفْل» و در حال گفت وگو بود که تیری از کمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علی اصغر را درید. امام حسین (ع) خون گلوی او را گرفت و به آسمان پاشید. لَمّا رَآهُمُ الحُسَينُ عليه السلام مُصِرّينَ عَلى قَتلِهِ، أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ، وجَعَلَهُ عَلى رَأسِهِ، ونادى: بَيني وبَينَكُم كِتابُ اللّه، وجَدّي مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله، يا قَومِ! بِمَ تَستَحِلّونَ دَمي؟!... فَالتَفَتَ الحُسَينُ عليه السلام فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ يَبكي عَطَشاً، فَأَخَذَهُ عَلى يَدِهِ، وقالَ: يا قَومِ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفلَ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَبكي ويَقولُ: اللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ دَعَونا لِيَنصُرونا فَقَتَلونا. فَنودِيَ مِنَ الهَوا: دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ؛ وقتى امام حسين عليه السلام ديد كه آنها بر كُشتن او پافشارى مى كنند، قرآنى را گرفت و آن را باز كرد و بر سرش نهاد و ندا داد: «كتاب خدا و نيز جدّم محمّد، فرستاده خدا، ميان من و شما [ داورى كند] .
اى مردم ! براى چه خونم را حلال مى شمريد ؟ ! ...» سپس امام حسين عليه السلام، به سوى يكى از كودكانش كه از تشنگى مى گريست رفت . او را بر سرِ دست گرفت و گفت: «اى قوم ! اگر بر من رحم نمى كنيد، بر اين كودك رحم كنيد». در اين حال مردى از آنان تيرى به سوى او انداخت و ذبحش كرد. حسين عليه السلام مى گريست و مى گفت: «خدايا ! ميان ما و گروهى كه ما را دعوت كردند تا ما را يارى دهند، امّا ما را كُشتند داورى كن» در اين هنگام از آسمان ندايى رسيد: « ای حسین، او را وا گذار كه در بهشت او را شير مى دهند.» تذكرة الخواص، سبط این جوزی، ص ٢٥٢. در کتابهای مقتل،هم از«علی اصغر»یاد شده،هم از طفل رضیع (کودک شیرخوار)و در اینکه دو کودک بوده یا هر دو یکی است،اختلاف است. معالی السبطین،ج ۱،ص ۴۲۳ و بحار الأنوار،ج ۴۵،ص ۶۶.
[3] حضرت رقیه (س) هم یکی از کودکانی است که در ماجرای قیام امام حسین (ع) به شهادت رسیده است، اما دو روایت در این باره وجود دارد. درباره سن، نام و نسب ایشان اختلاف نظر هست؛ یک جا حضرت رقیه (س) اینگونه معرفی شده که دختری سه یا چهار ساله بودند که از شدت حزن و اندوه دوری پدر و تازیانههایی که خورد، در خرابه شام به شهادت رسید. در روایتی دیگر آن حضرت دختر امام حسین (ع) نبوده و فاطمه (س) یا رقیه نام داشته و دختری از اهل بیت (ع) بود که در بقعهای متبرکه دفن شده است. دختری به نام خوله نیز در مسیر شام کشته شده است و با طغیان رودی مزارش آشکار شده است.
[4]برخی مادرش را رمله و برخی نفیله می دانند. حمید بن مسلم می گوید: «در این گیر و دار بودیم که دیدم پسرکی به سوی ما می آید که چهره اش همانند پاره ماه بود. در دستش، شمشیری و در تنش، پیراهنی و اِزاری و نعلینی پوشیده بود که بند یکی از آن دو پاره بود و فراموش نمی کنم که آن بند کفش پای چپش بود.
عمرو بن سعید بن نفیل ازدی از وی چون او را دید، گفت: «به خدا سوگند! اکنون بر او حمله می برم.» به او گفتم: «سبحان الله! تو از این کار چه هدفی داری؟ همان کسانی که دور او را گرفته اند و حتی یک نفر از ایشان را باقی نمی گذارند، او را کفایت می کنند.» گفت: «به خدا سوگند! من بر او حمله خواهم کرد». سپس بر او حمله کرد و پیش از آنکه این نوجوان روی برگرداند، با شمشیر چنان بر سرش کوبید که فرقش شکافته شد. پسرک با صورت به زمین افتاد و فریاد زد: «ای عمو جان!» و با این کلمه از حسین (ع) یاری خواست.در زیارت ناحیه مقدسه درباره وی چنین آمده است:«سلام بر قاسم، پسر امام حسن (ع)، آن نوجوانی که دشمن فرقش را شکافت و لباس جنگی اش را ربود.
آن گاه که عمویش، حسین (ع) را به کمک طلبید، مانند بازِ تیزپروازی بر بالین او حاضر شد. در این هنگام، امام فرمود: «از رحمت خدا دور باشند قومی که تو را کشتند. آنان که جد و پدر بزرگوار تو در روز قیامت، دشمنشان است».سپس حسین (ع) پیکر او را از زمین برداشت و به سینه چسبانید و به جانب خیمه ها برد، درحالی که پاهای آن نوجوان، به زمین کشیده می شد و در کنار فرزند جوانش علی اکبر و دیگر شهیدان خاندان خویش بر زمین نهاد.
[5] برخی هم نقل کرده اند، حرمله با شمشیر، دست او را که در آغوش عمویش حسین (ع) قرار گرفته بود، برید و همان جا شهیدش کرد.
[6] این نوجوان شجاع نزد امام آمد و با اصرار مادرش، حضرت اجازه فرمود که به میدان برود. وی شماری از دشمنان را به هلاکت رساند و سرانجام به شهادت رسید. رجزی که در میدان جنگ می خواند، چنین بود: «اگر مرا نمی شناسید من پسر عبداللّه جعفرم همان که در بهشت با دو بال پرواز می کند...». در زیارت ناحیه مقدسه آمده است: «سلام بر عون فرزند عبدالله بن جعفر، همان طیّار بهشت، هم پیمان ایمان، هماورد همگنان، یاور خدای رحمان و تلاوت کنندگان قرآن. خداوند، قاتل او عبدالله بن قطبه طایی را لعنت کند.
[7] در زیارت ناحیه مقدسه آمده است:«سلام بر محمد بن عبدالله بن جعفر که جایگاه جدش را در بهشت دید و پس از برادرش، به شهادت رسید و نگه دار بدن برادر بود. خداوند، قاتل او عامر بن نهشل تمیمی را لعنت کند».
[8] با کمک «مشکور»، پیرمرد زندان بان که هوادار اهل بیت بود، شبانه از زندان گریختند. شب به خانه زنی پناه بردند که شوهرش در سپاه ابن زیاد بود. حارث، آن دو را کنار رود فرات برد و بی رحمانه سر از تنشان جدا کرد و پیکرشان را در فرات افکند و سرهای آن دو را برای دریافت جایزه نزد ابن زیاد برد.
[9] او هنگامی که خواست به میدان برود، امام فرمود: «پدر این جوان کشته شد، شاید مادرش راضی نباشد که به میدان رود.» گفت: مادرم دستور داده که به میدان بروم و لباس جنگ بر من پوشانده است. او که ۹ یا ۱۱ ساله بود، به میدان رفت و رجز خواند و جنگید تا کشته شد. نام او در زیارت ناحیه مقدسه آمده است.
[10] عبداللّه فرزند دیگر مسلم بن عقیل است.
[11] پس از شهادت عبدالله بن مسلم، جوانان بنی هاشم به طور دسته جمعی، بی اجازه بر دشمن حمله کردند. امام حسین (ع) فریادی کشید و آنان را از حمله گروهی بازداشت و با صدایی رسا فرمود: «ای پسر عموهای من! برای مرگ، شکیبا باشید.» جوانان اهل بیت، دست از حمله برداشتند و بازگشتند، ولی در این فاصله، محمد بن مسلم، به دست ابومرهم ازدی و لقیط بن ایاس جُهنی به شهادت رسید.
[12] نقل شده است روزی یزید به او گفت: آیا با پسرم عبدالله کشتی می گیری؟ عمروبن الحسن گفت: نیرویی برای کشتی ندارم ولی با یک چاقو به من و یک چاقو هم به او بده تا با هم بجنگیم. اگر او مرا کشت، من به جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرم علی بن ابی طالب (ع) می پیوندم و اگر من او را بکشم، او به جدش ابوسفیان و پدرش معاویه خواهد پیوست.یزید گفت: «این خویی است که من می شناسم. مار جز مار نمی زاید؟». کنایه از اینکه عمرو بن الحسن، شجاعت و دلاوری را از پدران و اجداد خود به ارث برده است.
پیوست | Size |
---|---|
کلاسداری - سربازان کوچک | 821.29 کیلوبایت |