مقدمه ای بر نقد داستان
برای نقد داستان پیش از هرچیز لازم است بدانید: برای آن كه بتوانيم داستانهاي كودكان و نوجوانان را به خوبي بررسي كنيم و معايب و محاسن آنها را تشخيص دهيم. باید نكات مهمي را كه يك منتقد بداند بررسي و بيان شود و بينش و آگاهيهايي كه براي وي لازم است از كتب معتبر گردآوري شود تا منتقد بتواند بديهاي يك اثر را كه عامة مردم نميبينند با نگاه ژرف خود بيان كند و خواننده را بياگاهاند و خوبيهايي را كه يك اثر دارد و خواننده عادي پي به آنها نميبرد با فراست برايش روشن كند تا وي به ارزش اثر آگاه شود و قدرش را بداند.
پایه آشنایی با نقد و ادبیات و منتقد
در نقد داستان: براي ورود به مبحث اصلي نقد ابتدا نقد و نقد ادبي و ادبيات را به اختصار توضيح ميدهيم بعد عواملي كه يك منتقد آگاه بايد آنها را بداند تا هنگام نقد موفق باشد بررسي ميكنيم.
- نقد: نقد در لغت به معني «بازشناسي سره از ناسره» يا «تشخيص خوب از بد» است.[1] در ازمنة قديم زرگران براي آن كه سكة اصلي را از سكة قلب طلا تشخيص دهند آن را محك ميزدند و نقد ميكردند و سكههاي طلاي حقيقي را از ناسره جدا ميكردند و از زيان مالي مشتري با بايع جلوگيري ميكردند. ما كه با درون و سرماية معنوي افراد سروكار داريم بايد محكي در دست داشته باشيم كه بتوانيم نيك و بد قصه را تشخيص دهيم و حقههايي را كه نويسنده زده است را برملا كنيم و دست او را رو كنيم و از گمراهي خواننده جلوگيري كنيم.
- ادبيات: ادبيات يعني «مجموعه آثار مكتوبي كه بلندترين و بهترين افكار و خيالها را در عاليترين و بهترين صورتها تعبير كرده باشد.» [2]
- ادبيات كودكان:ادبيات كودكان به مجموعة آثار و نوشتههايي (كتابها؛ مقالات) گفته ميشود كه به وسيلة نويسندگان متخصص براي مطالعة آزاد كودكان تهيه ميشود و در همة آنها ذوق و سطح رشد و نضج كودكان مورد توجه است. [3]
- اما منتقد كيست؟منتقد كسي است كه صلاحيت دارد بد و خوب اثري را بيان كند و به ديگران بنمايد. كار منتقد صرف انتقاد كوبيدن اثر نيست بلكه او واسطهاي است بين نويسنده اثر ادبي با خوانندة عادي. وي لطائف و دقايقي را كه در آثار ادبي هست و عامة مردم را اگر كسي توجه ندهد بسا كه از آن غافل و بينصيب بمانند معلوم ميكند. آنها را بدان لطائف و بدايع متوجه مينمايد و اگرمعايب و نقايصي در آن آثار هست كه عامه ملتفت آنها نيستند و به همين جهت راجع به آن آثار بيهوده در خوشبيني مبالغه ميكنند آن معايب و نقايص را نيز آشكار ميكند و از پرده بيرون مياندازد تا قيمت حقيقي و بهاي واقعي هر يك از آثار ادبي معلوم و معين باشد. [4]حال كه وظيفة منتقد مشخص شد به خصوصيات يك ناقد خوب ميپردازيم.
ویژگی های منتقد در نقد داستان
در نقد داستان اول از همه منتقد بايد صاحب ذوق هنري سالم باشد. او بايد با دقت و وسواس اثر مورد نقد را بخواند و ذهني موشكافانه و هنرمندانه داشته باشد تا بتواند يك اثر را به خوبي نقد بزند و موجب ناانصافي يا خوشبيني نسبت به نويسنده نگردد. نقد، صرف خوش يا بد آمدن نيست ممكن است ما از يك تابلو نقاشي يا شاهكار ادبي خوشمان نيايد چون كليد و رمز آن در دستمان نيست تا آن را بفهميم. براي به دست آوردن كليد هر اثر و باز كردن زواياي پنهان آن، منتقد به معلومات عميق و وسيع نيازمند است.
او بايد در باره فلسفه هنر اطلاعاتي داشته باشد و از پيشينة اثر هنرييِ كه نقد ميكند معلومات داشته باشد و علومي را كه در توليد اثر هنري تداخل داشتهاند به اجمال بداند. مثلاً او آگاه بود و دانست كه نويسنده چگونه و با توجه با چه شرايط و عواملي داستانش را نوشته است. ميتواند طبق آن معيارها آن نوشته را نقد و بررسي كند و بعد قبول يا رد كند.
وقتي منتقد آگاه به لوازم نويسندگي باشد ميتواند رأي بدهد كه نوشته ضعيف يا قوي است. آنگاه كه از پايگاه فكريِ قوي برخوردار باشد و اصول مذهب را بداند و به ريزهكاريهاي آن آگاه بود و داستان را فهميد ميتواند بگويد كه يك نويسنده با زبردستي چگونه داستاني ضد مذهبي در لفافة مذهب به خورد خلقا... ميدهد كه ناخودآگاه بر آنها اثر ميگذارد و آنها را بدبين به مذهب و منحرف ميكند. وقتي منتقد آگاه بود و معلومات وسيع بود هيچگاه عدل و انصاف را از دست نميدهد و نقد چون شمشير بران در دست زنگي مست نخواهد بود.
وقتي وي آگاهانه نقد زد افراد با خواندن نقدهاي وي به تعالي دست مييابند و به سوي كمال رشد ميكنند و در نتيجه جامعهاي الگو و نمونه به وجود خواهد آمد كه هدف منتقد است. منتقد علاوه بر آگاهيهايي كه برشمرده شد بايد اطلاعات دقيق از داستان و لوازم آن داشته باشد. طرح و زاوية ديد و شخصيت و... را بايد دقيق بداند تا بتواند در مورد يك داستان نظر بدهد. ما اكنون به طور فشرده اما روشن و با مثال هر يك از عوامل مهم داستاني را تشريح ميكنيم و خواننده را در آخر براي كسب آگاهي بيشتر به كتابهاي مرجع راهنمايي ميكنيم.
عوامل در نقد داستان
- طرح يا پيرنگ: نقل حوادت است بر تكيه موجبيت و روابط علت ومعلول. سلطان مُرد و پس از چندي ملكه از فرط اندوه درگذشت. [5] در طرح هميشه يك راز نهفته است كه موجب گيرايي و جذابيت ميشود. اگر راز نهفته قوي باشد. طرح درهم تنيدهتر و مستحكمتر خواهد بود و منتقد وقتي طرح را به خوبي بشناسد با نگاهي موشكافانه عللي كه طرح را پيش ميبرند كشف ميكند و ميفهمد كه آيا علل واقعي و مهم هستند يا آبكي. آنگاه قضاوت ميكند كه طرح فلان داستان قوي است يا ضعيف. البته اين در مورد داستانهايي كه چهارچوب آنها مهم است و اگر داستان شخصيتي باشد آن جاي خودش بحث ميشود كه آيا آنطور كه شايسته است شخصيت پرداخت شده است يا نه.
- داستان: توالي حوادث بدون ذكر علل آن را داستان گويند مثل نهار بعد از چاشت يا شاه مُرد ملكه هم مُرد. در داستان به خلاف طرح علل بروز حواث ذكر نميشود بلكه بايد دانسته شود كه حوادث داستان آيا بر علل معقول بنا شده است يا نه. آيا نويسنده توانسته است حوادث داستانش را معقول و مقبول به روي صفحه بياورد يا ضعيف بوده است. منتقد آگاه همة اينها را براي خواننده عادي بايد بيان كند. و وي را به قوت يا ضعف نويسنده بياگاهاند كه هر بنجل و اثر ضعيفي را نخواند.
انواع شخصيت در نقد داستان
- پويا: اشخاصي كه آخر داستان تحول مييابند خوب ميشوند يا بد
- نمادي: سمبليك. شخصيتي كه موقعيتش از خودش فراتر رود مثل حُر
- تمثيلي: فكر و خوي كه صورت انساني داده ميشود. مثل مكبث، جاه طلبي
- نوعيۀ تيپيك: مجسم كننده خصوصيات گروهي ازمردم است مثل: داشآكل
- ايستا: در اول و آخر داستان فرقي نميكند مثل اشخاص داستانهاي حادثهاي
- قالبي: كليشهاي كه از خود هيچ تشخصي ندارد بلكه بر طبق الگوي آشنا عمل ميكند. مثل، پزشك
- جامع: همه جانبه. شخصيتي كه به طور كامل پرداخت شود و متمايز از اشخاص اطرافش باشد. مانند گريگوري در رُمان دُنِ آرام. آكسينا در همان رُمان.
وظیفه منتقد در برابر شخصیت داستان
حال كه شناخت اندكي راجع به شخصيت داستاني پيدا كرديم متذكر ميشويم كه منتقد در نقد داستان، بايد اينها را خوب بشناسد و ببيند نويسنده اثر ادبي چقدر خلاقيت از خود بروز داده است. آيا از اشخاص قالبي و نوعي و.. در داستانش آورده است يا خود دست به خلق شخصيت نوي زده است. آيا او توانسته آن طور كه شايسته است. شخصيت داستانياش را پرورش دهد و او را در مكان و زمان مناسب رشد دهد و خلاصه او را زنده و ملموس بنمايد كه بر خواننده عادي تأثير بگذارد ياكليگويي كرده است و شخصيتي كليشه و غير ملموس و بدون پرداخت آورده است و او را خام رها كرده است و از غفلت خواننده استفاده كرده و جيم شده است.منتقد بايد دست چنين نويسندهاي را رو كند و به خواننده بفهماند كه ديگر بر گِرد او نگردد كه شيادي بيش نيست.
انواع زاويه ديد منتقد در نقد داستان
در نقد داستان، جالب است بدانید: هر داستان زاويه ديد خاصي طلب ميكند! منتقد بايد زاويههاي ديد را بشناسد تا بفهمد كه آيا نويسنده بهترين زاويه ديد را انتخاب كرده است يا با ساده انگاشتن و احمق دانستن خواننده چيزي سرهم كرده است و تحويل داده است و كار نداشته است كه زاويه ديد مناسب موجب ميشود داستان جذابتر شود و پيامش بر عمق جان خواننده بنشيند.
انواع زاويه ديد:
- بيروني: كسي كه از بيرون به داستان نگاه ميكند كه نويسنده است.
- سوم شخص: (محدود و نامحدود)
- دروني: كسي كه داستان را روايت ميكند و درون آن است. (اصلي: اول شخص به صورت گذشته. فرعي و خنثي)
سه زاويه ديد سوم شخص محدود و نامحدود و اول شخص زاويههاي مهمي هستند كه بيشتر نويسندگان بر آنها مينويسند که آنها به اجمال توضيح داده ميشود و بقيهاش را با رجوع به كتابهاي داستاننويسي تکمیل کنید:
- اول شخص كه من راوي داستان را نقل ميكند و آن را پيش ميبرد. فوايد اين نقل: ماجراهاي خارقالعاده واقعي و زودباور ميشود چون خواننده خيال ميكند حوادث براي ناقل رخ داده است. عواطف و احساسات از صميم قلب تشريح ميشود و موجب وحدت داستان ميشود. معايب اين نقل اين است كه ناقل نميتواند از خودش تعريف كند و او محدود است. قهرمان داستان اگر بيسواد باشد و تعريف كند داستان تصنعي ميشود. مثال زاويه ديد اول شخص: «صورتم را توي بالش فروكرده بودم و داشتم گريه ميكردم كه يك بقبقو در نزديكي خود شنيدم. وقتي به بالا نگاه كردم، ديدم كبوتري روي پنجره نشسته است و با چشمهاي مهربانش به من نگاه ميكند.»[6]
- سوم شخص داناي كل نامحدود: نويسنده چون گويندهاي رفتار و اعمال شخصيتهاي داستان را به خوانندهاش گزارش ميدهد موقعيت و چگونگي زمان و مكان را تصوير ميكند. نويسنده به مثابه عقل كل است. در اين زاويه نويسنده خود را مختار ميداند كه راجع به هر چيز پُرگويي كند. محسنات اين زاويه اين است كه محدوديتهاي اول شخص را ندارد. از انسانهاي معمولي بالاتر است. ميتواند پيش بيني دقيق كند و چند روايت موازي از چند مكان در يك لحظه صحبت كند.و معايب آن اين است كه ماجراهاي خارقالعاده واقعي نمينمايد و داستان غير صميمي ميشود. مثال اين زاويه: «آهو گمان كرد ميخواهد آب بخورد يا فتيلة چراغ را كه پيوسته خود را بالا ميكشيد و مانع خواب ميشد خوب پايين ميآورد. ميخواست به او بگويد كه اصلاً چه بهتر كه خاموشش كند و... »[7]
- سوم شخص داناي كل محدود: در اين زاويه مثل اين كه نويسنده دوربيني به دست گرفته باشد از يك زاويه خاصي به مسأله نگاه ميكند. اينجا نويسنده در ذهن يكي از شخصيتها قرار ميگيرد واز پشت چشم او داستان را پيش ميبرد. تسلط كامل برموضوع ندارد بلكه فقط از زاوية ديد همان شخصيت، شخصيتهاي ديگر را نگاه ميكند. مثال اين زاويه: «دستي اشكهايش را پاك كرد. دست عمه بود گفت: تو را به روح يوسف قسم ميدهم كه گريه نكني. زري بلند شد و نشست و گفت: براي سياوش گريه ميكردم... زري احساس كرد واقعاً چيزي در درونش شكست و فرو ريخت كي بود كه برايش تعريف كرد و طوفاني آمد درمزرعة بدن من؟[8]
- زاوية ديد ناظر يا فرعي: در اين زاويه ناظر بيشتر به اطرافش ميپردازد تا خودش و خصوصيات افراد را بيان ميكند مانند شاهزاده احتجاب اثر هوشنگ گلشيري. [9]
- كشمكش: انواع كشمكش: (الف. انسان باخودش: مانند بوف كور. ب. انسان با انسان: مانند دُن آرام. ج. انسان با طبيعت: مانند پيرمرد و دريا) بُعد شناخت انواع كشمكش منتقد بايد ببيند كه آيا كشمكش داستان ساكن است كه داستان را به جلو نبرده و موجب دلسردي خواننده ميگردد يا كشمكش جهنده است و شخصيتها منطقي نيستند و دوگانگي در آنها حس ميشود يا تدريجي و تصاعدي است و سير منطقي و طبيعي دارد و در دل جان خوانندهاش اثر ميگذارد. منتقد بايد كشمكش را معين كند و فرا روي خواننده قرار دهد. البته اگر لازم باشد.
- گفت و گو يا ديالوگ: گفت و گو پيرنگ را گسترش ميدهد و درونمايه را نمايش ميگذارد و شخصيتها را معرفي ميكند و عمل را به پيش ميبرد. گفتوگو به داستان نيرو ميدهد و زندگي ميبخشد.منتقد بايد بداند همانطور كه دو فرد مثل هم پيدا نميشوند كلام و حرف هيچ دو شخصيت مثل هم نيست. هر شخص تغييرات خاصي به كار ميبرد و صحبت كردن مرد و زن خيلي با هم فرق دارد. كودك جملاتي به كار ميبرد و پيرمرد جملاتي ديگر.كار منتقد اين است كه با موشكافي بنگرد كه آيا نويسنده گفتوگو را بهجا و مناسب آورده است؟ آيا هر شخص يه تناسب خودش سخن ميگويد؟ اگر نه به نويسنده تذكر دهد.ببيند آيا گفتوگو از قوت و استحكام برخوردار است يا هيچ تناسبي با موقعيت داستان و اشخاص آن ندارد. اگر چنين است با ملاطفت به نويسنده بگويد و او را راهنمايي كند كه در چاپهاي بعد تصحيح كند.
- جملات و واژگان: نثر ادبيات كودكان و نوجوانان با نثر ادبيات بزرگسالان بسيار متفاوت است، حيطه واژگاني كودكان محدود است آنها معني آشكار را به راحتي ميفهمند ولي شايد معني فاش برايشان مبهم باشد. طول جملات در ادبيات كودكان كوتاه است و جملهها ساده و روان بايد باشد. منتقد آگاه متوجه است كه نويسنده نبايد مطالب خود را جملات طولاني و معلق بريزد و از واژگان خاص استفاده كند.اينجا است كه منتقد بايد با چشمي بينا جمله به جمله نويسنده را زير نظر بگيرد و اگر نثري روان و خوب دارد او را تشويق كند وگرنه تذكر بدهد كه تمرين كند و يا اگر نميتواند دست از نوشتن براي كودكان بردارد و به كار ديگري بپردازد و كودكان و نوجوانان را گيج و بعد متنفر از مطالعه نكند.
- رسمالخط: متأسفانه در كشور ما رسمالخط معيني وجود ندارد. در ادبيات كودكان بايد توجه داشت كه نويسندگان بايد با توجه به رسمالخط كتابهاي درسيشان مطابقت داشته باشد وگرنه بچهها دچار تعارض ميشوند و نميدانند كدام درست است.منتقد بايد رسمالخط و دستور زبان را به خوبي بداند وقتي كتابي را نقد ميزند اگر ديد نويسنده به دلخواه خود كلمات را نوشته است به او تذكر دهد و گوشزد كند.
- نقاشي: نقاشيهاي كتابها براي قشنگي صرف نيست بلكه بايد به پيشرفت داستان و القاء به پيام كمك كند. منتقد بايد بداند كه مثلاً نقاشي رنگي موجب جذب كودكان به خواندن ميشود و اگر همين روال سالهاي آخر دبستان و راهنمايي ادامه يابد موجب تنبلي خواننده ميشود و موجب سرگرمي او ميشود. پس بايد تحقيق كند كه نقاشي تا چه مقطع سني لازم است و در چه مقطعي لازم نيست.منتقد آگاه بايد دقت كند كه بهترين شيوه انتقال فرهنگ به خصوص در سنين كودكي تصوير است. پس بايد دقت كند ببيند نقاش چقدر در اين راه موفق بوده است و چقدر نه.اگر نقاش به صرف كشيدن چهار تا خط سلب مسئوليت كرده است به او تذكر دهد و برادرانه راهنماييش كند و از او بخواهد كه به فرهنگ و آينده نسل جوان احترام بگذارد.
- پيام: در پايان بايد دقت شود كه آيا نويسندهاي كه عوامل بالا استفاده كرده و داستاني نوشته است يا پيامش را توانسته واضح و روشن بر مخاطبش انتقال دهد يا نه؟ آيا پيام را مستقيم آخر داستان آورده است يا در ضمن داستان و با پرداخت خوب شخصيتها و فضاسازي مناسب وگفتوگوهاي بهجا و بهترين زاوية ديد، پيامش را بر جان و دل خواننده انتقال داده است و موجب شده تا با زاويههاي تاريك نقد داستان به طور عملي آشنا شويم انشاءا...
2 نمونه کتاب و روش نقد داستان
1. نقد داستان اگه بابا بميره:
نام كتاب: اگه بابا بميره.
نويسنده: رضا رهنگذر.
ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
نوبت چاپ: اول.
تعداد صفحه: 44.
خلاصه داستان: پدر اسماعيل بيمار است ولي چون برف باريده و راه بندان است نميتوانند او را به شهر پيش دكتر ببرند. اسماعيل تصميم ميگيرد به شهر برود و براي پدرش دارو بخرد و بياورد. وقتي ميخواهد حركت كند دوستش برجعلي همراه او ميشود تا تنها نباشد.اسماعيل و برجعلي به ده بعدي «تازه كند» ميروند تا با ماشين آنجا به شهر بروند ولي در آنجا ميبينند كه ماشين توي گِلها گير كرده است. پس تنها به راه ميافتند و خود را به شهر ميرسانند و پيش دكتر ميروند و رونويس نسخه قبلي را از او ميگيرند و بعد با مكافات دارو ميخرند و با ماشين رجب كه به شهر آمده است به «تازهكند» برميگردند. راننده تصميم ميگيرد آنها را به ده خودشان برساند ولي بار ديگر ماشين گير ميكند و تكان نميخورد. اسماعيل و برجعلي و مشهدي قاسم«بقال ده» پياده به راه ميافتند. پس از لحظاتي متوجه ميشوند راه را گم كرده و گرگها آنها را محاصره كردهاند. آنها با روشن كردن آتش مردم ده را متوجه خود كرده نجات پيدا ميكنند. اسماعيل دارو را به پدرش ميرساند و او خوب ميشود.داستان «اگه بابا بميره» از روستا سخن ميگويد و قهرمان و اشخاص آن اغلب روستايي هستند. نويسنده از روستا سيماي مطلوبي ارايه داده است كه كمتر نويسندهاي بر اين گونه با روستا برخورد داشته است. وي با شناخت كامل از روستا و روحيه روستانشينان، داستان خود را نگاشته وچهرة نيكويي از بچههاي روستايي ترسيم كرده است كه جاي بسي خوشوقتي است.توفيق ديگر نويسنده قلم صميمي و روان اوست كه خواننده را تا آخر داستان به دنبال خود ميكشد بدون اين كه به ضعفهاي طرح و... كتاب پي ببرد.داستان با منِ راوي شروع ميشود. همچون ترنم آب روانِ چشمهاي ادامه دارد تا اين كه به مقصد ميرسد و خواننده را تكان سختي ميدهد و او را به فكر وا ميدارد. تا هر چند يك بار پيام آن در گوشش زمزمه شود و قوت قلبي گيرد و به حركت درآيد و با مشكلات دست و پنجه نرم كند.
- طرح داستان: همانگونه كه از خلاصه داستان فهميده ميشود طرح آن بسيار ساده است. اسماعيل ميخواهد براي پدر بيمارش دارو بخرد سپس به شهر ميرود و دارو ميگيرد و برميگردد.اما صميميتي كه در سراسر كتاب روان است اين سادگي را پوشانده و تا حدودي جبران كرده و داستان را جذاب و خواندني نموده است. با همه اينها باز هم اشكالهاي عمدهاي بر طرح وارد است.
- اشكال اول اين كه مقدمة آن طولاني و غير ضروري ميباشد. نويسنده از صفحة 5 الي 9، از زبان راوي شروع به سخنپردازي پيرامون در مدرسه و ده خود ميكند كه بخش عمدة آن زايد است و اگر هم زايد نيست بايد در بدنة داستان گنجانده شود، اما اين كه نويسنده چند صفحهاي با سخنپردازي شروع به نصيحت و پند و اندرز كند، در داستان جايي ندارد و پذيرفته نيست. داستان ميبايست اين گونه آغاز شود.بچهها سلام! اسم من اسماعيل است. چهارده سالهام. در اصل بچة ده هستم و حالا مدتي است كه در شهر زندگي ميكنم و درس ميخوانم. ميخواهم خاطرهاي برايتان تعريف كنم كه مربوط به اوايل زمستان پارسال است... و ادامه داستان.
- اشكال دوم، به طرح، ساختگي ونامعقول بودن پايان داستان است و آن گم كردن راه ده است. وي مينويسند: «مشهدي قاسم كه 50 – 60 سال دارد.» مشهدي قاسم بقال ده است و سالي چندين بار اين راه را ميرود و برميگردد. پس او بارها اين راه را رفته و برگشته است و جاده و كوه و دشت اطراف را مثل كف دستش ميشناسد. اين آدم دنيا ديده و مسن نبايد جاده را گم كند.شايد نويسنده بگويد كه چون اطراف مهآلود بوده است راه را گم كردهاند. در داستان چنين آمده است. اين هم قانع كننده نيست. زيرا وقتي هوا برفي است مهاي وجود ندارد و معمولاً تشكيل مه در مواقعي است است كه هواي مجاور سطح زمين از بخار آب اشباع شده باشد و در ضمن درجة حرارت هواي مجاور زمين از حرارت سطح زمين كمتر باشد.
- زاويه ديد:به نظر ميآيد نويسنده زاوية ديد مناسبي براي نقل داستانش انتخاب نكرده است او با انتخاب اول شخص (راوي) براي نقل داستانش خود را در تنگنا قرار داده وحرفهاي خود را در دهان پسربچة روستايي گذاشته است كه هيچ تناسبي با آنها ندارد كه اين امر به شخصيتهاي داستان (اسماعيل و برجعلي) خدشه وارد كرده است. اگر چه تعبير خودماني من راوي موجبات صميميت داستان را فراهم آورده ولي اين صميميت به بهاي بر هم خوردن تعادل شخصيتهاي داستان تمام شده است و خواننده تيزبين هر چند گاه با خواندن جملههايي كه از دهان اسماعيل و برجعلي خارج ميشود پوزخند خواهد زد.در صفحة 14 برجعلي ميگويد: «اينطور نميشود كه دست روي دست بگذاري و غصه بخوري و..» در صفحه 15 ميخوانيم كه عمو ميگويد: «با دعاي خشك و خالي، جز اينكه خودت را گول بزني كاري نكردهاي.» اين تعبيرها از يك بچة روستايي بعيد است.
- شخصيت پردازي:نويسنده در شخصيتپردازي نيز توفيقي پيدا نكرده است. خواننده پس از مطالعه داستان هيچگونه تصوير واضحي از اسماعيل و بقيه در ذهن ندارد. اگر كسي از او بپرسد اسماعيل چگونه پسري است؟و قامتش چطوري است؟و.... يا برجعلي چه شكلي است؟ نميتواند به او پاسخي بدهد جز اينكه بگويد: «پسرهاي خوب و با اراده و ... هستند.»نويسنده فقط برخي مضامين كلي از هر يك به دست ميدهد. برجعلي دوست و همكلاسي اسماعيل است و مشهدي قاسم هم بقال ده وخيلي چاق است و رجب رانندة ماشين و تازهكار است.خلاصه شخصيتهاي اين داستان هيچيك از آن چنانكه شايسته است پرداخت نشدهاند. ماجراست كه بعد از خواندن داستان در ذهن نقش ميبندد بيآنكه چهرة مشخصي از اسماعيل و دوستش ترسيم شده باشد.
- نثر داستان:نثر «اگه بابا بميره» صميمي و روان است و در عين حال داراي اشكالهاي ويراشي بسيار و نامفهومي است. در صفحه 11 آمده است. «... ميدانستم همه چشم اميدها به من است.» اين جمله مفهوم نيست در واقع نويسنده ميخواسته بگويد:«ميدانستم چشم اميد همه به من است.» يا در صفحههاي 19، 24، 29 و32 به جاي تعبير «چپ شدن و واژگون شدن» از كلمة چپيدن استفاده شده است. مثلاً در صفحة 24 مينويسند: «خطر چپيدن رفع شده است.» كه ايشان ميخواسته بگويد: «خطر چپ شدن و واژگوني ماشين رفع شده بود.»مصدر چپيدن كه نويسنده در چند مورد از آن استفاده كرده است كه در فرهنگ معين به معني «فرو رفتن چيزي در چيز ديگر به زور» ميباشد و مؤلف در اينجا چپيدن را به معناي چپه شدن ماشين يا گاري به كار برده است. اگر ايشان به جاي «چپيدن» از «چپه شدن و يكبر شدن» به كار ميبرد. هم روانتر بود وهم زيباتر و صد البته درستتر. با تغيير «گله گرگها» كه بهتر بود «يك گله گرگ» نوشته ميشد.از سوي ديگر، نثرداستان و گفتوگوي ضمن آن به صورت محاوره و شكسته است.اگر قرار است گفتوگوها به صورت محاورهاي نوشته شود بايد براي يك دست كردن و روان شدن اثر تا آخر داستان اين شيوه ادامه يابد. در حالي كه نويسنده چند جا از اين نكته تخطي كرده است. مثلاً جمله «كارها درست ميشود» در صفحه22. اگر نوشته ميشد «كارها درست ميشه» هماهنگ نثر داستان بود يا جمله صفحه35 «...گم بشويم.» كه بايد نوشته ميشد «گم بشيم» و از اين موارد بسيار است.
- رسم الخط و غلطهاي املايي:نويسنده خود در نقد يكي از كتابهاي قصه چنين ميگويد: «نويسنده بايد در نوشتن داستان از رسمالخط كتابهاي درسي بچهها استفاده كند. چون اگر بچه ببيند كه رسمالخط كتابهايش با رسمالخط داستان متفاوت است سر دو راهي گير ميكند و نميداند چه كار كند.»اين در حالي است كه ايشان خود در اينجا اين نكته را رعايت نكرده است و برخي از كلمات مركب پيوسته را جدا از هم نوشته و بلعكس! مثلاً كلمة «گرگها» در جمله «گله گرگ...»بر فرض صحت اين جمله بايد سرهم نوشته شود يا جمله انشاءا... در صفحات 10، 3 و 14 كه انشاءا... نوشته شده، در حالي كه اين جمله عربي است و «اِن» حرف شرط است و بعدش فعل و فاعل آمده است و حرف. هيچگاه به فعل نميچسبد. پس بايد آن را جدا نوشت. در صفحه 40 مينويسد: «بسرمان آمد.» كه بايد «ب» جدا نوشته شود «به سرمان آمد» زيرا «ب» بر سر فعل ميچسبد نه اسم. مثلاً «برفت» بخورد و بگفت. مؤلف دركتاب ديگري مينويسد: «خط ملي ما فارسي است پس تا ميتوانيم بايد از به كار بردن كلمات بيگانه حتي عربي پرهيز كنيم.» ولي خودش كلمه «رُل» را كه فرانسوي است در صفحه 27 اين داستان استعمال كرده است. اگر ايشان به جاي رُل همان فرمان فارسي را به كار ميبرد هم زيباتر بود وهم از نفوذ كلمة اجنبي از خط و زبان عزيمان ميكاست.
- اما غلطهاي املايي:وجود اين غلطها چه از چاپ باشد يا از خود نويسنده، موجب نقصان كتاب است. به طور نمونه ميتوان كلمه «طويله» را نام برد كه نويسنده در صفحات 12 و 13 به غلط آن را با «تاء» نوشته است كه بايد با «طا» باشد يا كلمه «دوماً» كه كلمهاي فارسي است به غلط تنوين داده شده است و از اين قبيل.به هر تقدير كتاب اگه بابا بميره گرچه داراي نواقصي است ولي با توجه به زمان نگارش آن از نظر محتوا، داستان بسيار خوب و مفيدي است در آن زمان كه اوج قلمفرسايي جيرهخواران شاه و بيمذهبان (تودهايها) بوده است، آقاي رهگذر با احساس مسئوليت، ضمن نوشتن چنين داستان صميمي و با جوي مذهبي خدمت شايستهاي به جامعه خود و دانشآموزان اين مرز و بوم كرده است.
2. نقد داستان گرداب سكندر:
اسم كتاب: گرداب سكندر.
نويسنده: محمدرضا سرشار
ناشر:دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
چاپ اول: سال 1358.
خلاصه داستان: نوجواني به نام عبدا... با پدرش در جنوب به شغل ماهيگيري مشغولاند. زماني بيمار آبله شيوع پيدا ميكند و پدر عبدا... ميميرد و خودش هم كور ميشود و از كار ميافتد. بعد از چند مدت از بيكاري خسته ميشود. تصميم ميگيرد كاري پيدا كند و كمك مادرش باشد. براي همين پيش ناخدا رحمان كه قبلاً پيش او كاركرده ميرود و تقاضا ميكند به او كار بدهد، او هم قبول ميكند. عبدل در كشتي ناخدا رحمان كار را شروع ميكند و وظيفهاش خالي كردن آبهاي كشتي يا كشيدن آب از دريا براي مصرف است.
عبدل با چشيدن آبها راه رفت و برگشت را ميشناسد و مسافتها را تخمين ميزند و كشتي را راهنمايي ميكند، حتي يك دفعه كشتي گم شده را به ساحل ميرساند و كمكم ناخدا به او اعتماد ميكند. يك روز كه زمان دامادي پسر ناخداست. ناخدا عبدل را جانشين خود ميكند و خود در بندر ميماند. دو نفر ملوان به نام ايوب و يونس از اين كه ميبينند يك نفر كور همه كاره شده است حسوديشان ميشود و تصميم ميگيرند عبدل را از چشم ناخدا بيندازند. براي همين با دادن آب عوضي - چون عبدل با مزهمزه كردن آب دريا كشتي را هدايت ميكند – او را به اشتباه مياندازد و كشتي گم ميشود بعد همه را بر ضد عبدل ميشورانند و خود سكان را به دست ميگيرند كه متوجه ميشوند در گرداب سكندر افتادهاند.
سرانجام ملوانها ميفهمند وعبدل را آزاد و دو ملوان ديگر را زنداني ميكنند. عبدل با چارهانديشي و سعي و تلاش كشتي و مسافران را نجات ميدهد و از آن روز به بعد ناخدا ميشود ناخدا رحمان هم دو ملوان را از كار اخراج ميكند. داستان گرداب سكندر – نوشته نويسنده – روايتي واقعي است كه در جنوب اتفاق افتاده است. داستان پسري كوشا ولي كور، پسر كه از كنج خانهنشين خسته شده است ميخواهد نقشي ايفا كند و به زندگيش مفهوم دهد او قهرمان است، نميتواند يكجا بنشيند وغصه بخورد. عبدل قهرمان داستان سعي و تلاش ميكند و هيچ خسته نميشود، چون هدف دارد و علاوه بر آن قلبي بزرگ. اگر چه او كور است ولي قلبش بيناست. او بادلش ميبيند و بينايان را راهنمايي ميكند و دست كوران چشمدار را ميگيرد و از مهلكهها نجات ميدهد. چون او قهرمان است.
- طرح داستان:همانطور كه از خلاصه داستان برميآيد طرح آن منسجم و محكم است و لحظه به لحظه به سوي بهتري پيش ميرود اما با همه اينها اشكالاتي بر آن وارد است.اول: آن كه مقدمة آن طولاني است. تا عبدل كور در كشتي ناخدا رحمان به كار مشغول ميشود حدود 6صفحه ميگذرد سزاوار بود كه مقدمه كوتاهتر باشد. زيرا داستان از زماني شروع ميشود كه عبدل در كشتي استخدام شده است و پيش از آن در حقيقت زندگينامه و مشكلات قهرمان است. ديگر آن كه قهرمان داستان با اين كه نوجواني پيش نيست، بسيار فهيم وداناست. حتي گاه از ناخداي كشتي هم بهتر ميداند. خلاصه آنقدر باهوش و زبر و زرنگ است كه انسان تصور ميكند نابغه است وكاش خودش هم كور بود. اين امر، داستان را غير باورپذير مي كند.
- پرداخت داستان:پرداخت «گرداب سكندر» به شيوة لحظه به لحظه است. نويسنده بيشتر نشان ميدهد ولي در بعضي جاها كه رندانه ميگذرد و خواننده را مبهوت ميگذارد كه چه شد خواننده دوست دارد آن لحظه را ببيند نه اين كه ناديده بگذرد ولي متأسفانه نويسنده هر جا كه لازم بوده است بيشتر درنگ كند از فن تلخيص سود جسته و خوانده را خواب گذاشته و فرار كرده است.از جمله در صفحه 4ميگويد: عاقبت عبدل جان بدر برد ولي براي هميشه كور شد!. خواننده دوست دارد از علت كور شدن عبدل و تفكرات و سرخوردگيهاي اين قهرمان در وقتي كه كنج خانه نشسته است مطالب بيشتري بداند تا همراه وي از خانه خارج شود ودلش نخواهد لحظهاي گوشه خانه بنشيند.او دوست دارد بداند آخر چرا عبدل اينقدر داناست و افكاري كه به ذهن هيچ يك از مسافران و حتي ناخدا نميرسد فور او ميگويد و ديگران را راهبر ميشود و از اين قبيل.
- نثر داستان: نثر داستان ساده و روان است و خواننده را جذب ميكند. اما چند جا داراي اشكال است. از جمله ميتوان به جملة «صدانده» در صفحه 24 اشاره كرد اين جمله نامفهوم است. نويسنده ميخواسته است بگويد كه صدايت در نيايد يا حرف نزن. بهتر بود مينوشت: حرف نزن!
- رسمالخط:چنانچه قبلاً گذشت انسان معتقد است رسمالخط كتابها بايد مطابق كتابهاي درسي باشد ولي خود در اين كتاب اصلاً رعايت نكرده است.رسمالخط اين كتاب درس متضاد كتب درسي است. در مواردي كلمات پيوسته و مركب جدا نوشته شده است و زماني بعكس. از جمله «شنها» در صفحة 6و9 بايد «شنها» وكلمه «موجها» و «باغهاي پرتقال» در صفحه 9 بايد موجها و باغهاي پرتقال نوشته ميشد. يا اين كه «دهان بدهان» در صفحه 19 و يا كلمه «بدامن» در صفحه 16 بايد دهان به دهان و به دامن نوشته ميشد.
در پايان لازم است كه منتقدان خوب كتابهاي كودكان و نوجوانان را در مرتبه اول كتابهای نقد داستان آقاي رضا رهگذر را خوب بخوانند و بعد به كتابهاي علمي نقد و نقد ادبي مراجعه كنند و با توشهاي پربار در اين راه خطير قدم نهند كه صد البته خود بنده هم بيشتر از همه نيازمند مطالعه در باره نقد هستم. در آخر كتابهايي كه براي منتقد لازم يا مفيد فايده است را معرفي ميشود شايد مورد استفاده قرار گيرد.
- اما بعد... نوشتة رضا رهگذر
- هنر نويسندگي مؤلف ابراهيم يونسي
- فرهنگ معين، ج 4 دكتر محمد معين
- عناصر داستان مؤلف جمال مير صادق
- من داستان نويسي ترجمه محسن سليماني
- كدام درست است؟ مقالههاي رضا رهگذر
- بياييد ماهي گيري بياموزيم رضا رهگذر
- نقد ادبي جلد 1 و 2 نوشته عبداحسين زرين كوب
- جنبههاي رمان نوشته فورستر ترجمه ابراهيم يونسي
- ادبيات قبل و بعد از انقلاب (1-2) نوشته رضا رهگذر
كتابهايي كه براي منتقد مفيد است
- داستاننويسي نوشته رضا براهني
- لوازم نويسندگي مؤلف نادر ابراهيمي
- راهنماي رويكردهاي ادبي ترجمه زهرا ميهن خواه
- هنر نويسندگي خلاق نوشته ايزابل ديكلر ترجمه خدادادموفر
- در باره رمان و داستان نوشته سامرست موام ترجمه بهمن كاوه
پی نوشت:
[1] فرهنگ معين.
[2] نقد ادبي. نوشته عبدالحسين زرين كوب.
[3] تعريف ادبيات كودكان؛ نوشته دكتر علي اكبر شعاري نژاد.
[4] نقد ادبي.
[5] جنبههاي رمان. م. فورستر، ترجمه ابراهيم يونسي.
[6] دره گل سرخ.
[7] رمان شوهر آهو خانم، نوشتة محمد علي افغاني.
[8] سووشون. نوشته سيمين دانشور.
[9] در بيان زاويههاي ديد كتاب عناصر داستاني مورد توجه بوده است.