رفتن به محتوای اصلی

قصه گوش کردن حرف مادر

قصه گوش کردن حرف مادر

بسم الله الرحمن الرحیم

به ماه رمضان، ماه بهار قرآن می‌گوییم چون قرآن خواندن در این ماه خیلی ثواب دارد.

یکی بود یکی نبود

غیر از خدای مهربان هیچکس نبود

روزگاری کلاغ کوچیکی که تازه پرواز کردن یاد گرفته بود به مادرش گفت:مادر امروز می‌خواهم بروم و غذا پیدا کنم.

کجا باید بروم و چکاری باید انجام بدم؟

مادر کلاغ به او گفت:

بهترین کار این است که به باغ بروی و گردو پیدا کنی. این کار برای تو راحت تر است. 

فقط یادت باشد گردو را پیدا کردی حرف نزنی!

کلاغ کوچولو تعجب کرد!

گفت مادر: با چه کسی نباید صحبت کنم؟

مادر گفت: با هیچکس صحبت نکن. حتی من را هم در راه دیدی با من صحبت نکن.

کلاغ کوچولو با خودش گفت: عجیبه! این دیگر چجوری غذا پیدا کردن است؟

و از لانه پرواز کرد.

و رفت تا به یک باغ رسید، در باغ پر از درختان متفاوت بود.

از درختی به درخت دیگر می‌پرید، تا اینکه درخت گردو را دید.

و یک گردوی بزرگ و رسیده را دید و با نوکش چید و پرواز کرد.

کلاغ کوچولو هنوز از باغ بیرون نرفته بود که ناگهان کلاغی از بیرون او را دید و گفت:

وای! چه گردوی تازه و بزرگی، از کجا پیدا کردی؟

کلاغ کوچولو جواب نداد و به راه خودش ادامه داد.

او رفت تا جایی که به خانه‌اش رسید.

اما خیلی خسته بود و تصمیم گرفت روی درخت باغی بنشیند و استراحت کند و دوباره حرکت کند.

او روی دیوار نشسته بود که ناگهان دید از گوشه ای، موشی، از داخل سوراخ دیواری، نزدیک او می‌شد.

موش گفت:

به به! چه گردو درشت و زیبایی.

کلاغ کوچولو جواب نداد.

موش گفت: چرا حرفی نمی‌زنی کلاغ کوچولو؟ نکنه زبون نداری.

کلاغ کوچولو چیزی نگفت.

موش گفت: بازم که حرفی نزدی؟ نکنه از من می‌ترسی؟ از من نترس! من که نمی‌تونم روی دیوار بیام! من که پر ندارم.

کلاغ کوچولو این بار هم جوابی نداد.

ولی ناگهان از طرف دیگه‌ای از دیوار گربه ای دید که می‌دوید تا موش را بگیرد.

موش خیلی سریع به داخل سوراخی رفت و پنهان شد.

گربه هم نتوانست موش را بگیرد.

کلاغ کوچولو با دیدن قایم موشک بازی موش و گربه خنده اش گرفت و با صدای بلند گفت:

موش کوچولو! دیدی گربه اومد و ترسیدی و فرار کردی؟!

کلاغ کوچولو تا دهانش رو باز کرد گردو از دهانش افتاد.

و گفت: آخ! دیدی چکار کردم؟

گربه که دید یک گردو از بالای دیوار افتاده، ایستاد و بالای سرش را نگاه کرد.

کلاغ کوچولو پرید و آن طرف دیوار نشست.

گربه میو میو کرد و رفت.

گربه که رفت، کلاغ کوچولو با خودش گفت: عجب کاری کردم، خندیدم و گردو از دهانم افتاد.

حالا برم و گردو را بردارم.

و پر زد تا گردو را بردارد.

که موش از داخل سوراخ اش بیرون آمد و زود گردو را برداشت و رفت داخل خانه.

وقتی این اتفاق افتاد، کلاغ کوچولو دهانش باز ماند و رفت دوباره بالای دیوار نشست.

هرچه نگاه کرد موش را ندید که ندید.

و پرواز کرد به سمت خانه‌شان کلاغ همینطور که می‌رفت با خودش گفت: وای! حالا جواب مادرم چی بدم؟ بگم به موش خندیدم و گردو از دهانم افتاد؟ کار بدی کردم.

کلاغ کوچولوی غصه‌ی ما از اینکه گردو از دهانش افتاده بود به خودش خندید و خندید و خندید.

و به خودش قول داد که حرف مادرش را گوش کند؛ چون اگر حرف مادرش را گوش میداد الان آن گردو را داشت و از دهانش نمی‌افتاد.

 

آیه 283 سوره مبارکه بقره

*{ ۞ وَإِنْ كُنْتُمْ عَلَىٰ سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِبًا فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ ۖ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضًا فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ ۗ وَلَا تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ ۚ وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ ۗ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ }*

موضوع کودک و نوجوان
ایتا روبیکا