رفتن به محتوای اصلی

قصه هسته آلبالو

قصه هسته آلبالو

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی بود یکی نبود

غیر از خدای مهربون هیچکس نبود

دشتی بود سرسبز و زیبا و توی این دشت قشنگ درختی بزرگی زندگی می‌کرد که هرروز با اولین تابش نور خورشید بیدار می‌شد و شبا با قصه‌ی قشنگ ستاره‌ها می‌خوابید.

روزی، وقتی که درخت از خواب بیدار شد، هسته کوچولوی آلبالو را دید که روی زمین افتاده.

درخت به هسته کوچولو گفت:سلام دوست کوچولوی من.

کی به اینجا آمده ای؟

هسته آلبالو جواب داد:

سلام! دیشب همراه باد به اینجا آمدم و هیچکس رو در این جنگل نمی‌شناسم.اصلا نمی‌دونم که باید چیکار کنم.

تو می‌دونی هسته ها چجوری باید زندگی کنند؟

درخت گفت: نه من یک درختم و نمی‌دونم هسته ها چطور باید زندگی کنند ولی روی شاخه های من دارکوب‌ی زندگی می‌کنه که شاید بدونه!

درخت شاخه های قشنگش را تکان داد و دارکوب را صدا زد. 

وقتی که دارکوب از لونه اش بیرون اومد.

درخت گفت: صبح بخیر آقای دارکوب!

شما میدونید یک هسته‌ی آلبالو چطوری زندگی می‌کنه؟

دارکوب کمی فکر کرد و گفت:

من یک پرندم! اصلا نمی‌دونم هسته آلبالو به چه دردی میخوره! این رو گفت و به لونه اش برگشت.هسته آلبالو خیلی ناراحت شد.

درخت گفت: ناراحت نباش، حتما کسی پیدا میشه که بدونه تو چطور باید زندگی کنی!

حالا بیا و زیر سایه ی من کمی استراحت کن.

هسته ی آلبالو قل خورد و رفت زیر سایه درخت نشست.

همون وقت بود که کرم کوچولو سرش رو از خاک بیرون آورد و گفت: درخت بزرگ! با کی داشتی حرف می‌زدی؟درخت گفت: چه خوب شد که اومدی کرم خاکی! تو می‌دونی هسته‌ی آلبالو چطور باید زندگی کنه؟

کرم خاکی سرش رو به دوروبر چرخاند و گفت: هسته‌ی البالو؟! اون دیگه از کجا آمده؟

درخت گفت: دیشب همراه باد به اینجا آمده و هیچ چیز نمیدونه.

کرم خاکی از هسته آلبالو پرسید: خونت کجاست؟

هسته جواب داد: من خونه ندارم. اصلا نمی‌دونم چجوری باید برای خودم خونه درست کنم.

شاید باید برم روی شاخه‌ی درخت و کنار دارکوب برای خودم خونه بسازم.

درخت خندید و گفت: روی شاخه ی من؟! این امکان ندارد! چون تو قل میخوری و می‌افتی پایین! دارکوب چون پرنده‌ست و پر داره می‌تونه روی شاخه‌ی من

خونه بسازه.

هسته آلبالو با ناراحتی گفت: آخه پس من چیکار کنم؟

کرم خاکی گفت: اگر دلت می‌خواد با من بیا تا به خونم بریم.

تو میتونی چندروز مهمون من باشی.

اگه خواستی همونجا برای خودت یه خونه درست کن.

هسته آلبالو پرسید: تو کجا زندگی می‌کنی؟

کرم جواب داد: اینجا! زیر خاک، خونه‌ی کوچک و قشنگی دارم.

حتما خوشت میاد.

هسته آلبالو کمی فکر کرد کرد و گفت: باشه من میام. میام زیر خاک پیش تو.

هسته آلبالو از درخت تشکر و خداحافظی کرد و به همراه کرم خاکی به زیر درخت رفت.

درخت بزرگ هنوز به فکر هسته آلبالو بود و به فکر یک خونه قشنگ و کوچک برای اون.

چند روزی گذشت و از هسته آلبالو خبری نبود. حتما از کرم خاکی هم خبری نشد.

درخت کم کم نگران شده بود.

هرروز صبح از خواب بیدار می‌شد و منتظر هسته آلبالو میشد.

یکروز صبح که درخت از خواب بیدار شد، کنارش جوانه ی سبز کوچیکی رو دید که از خاک بیرون آمده.

خیلی تعجب کرد و پرسید تو کی هستی؟

جوانه سبز گفت: من؟ هسته ی آلبالو هستم.

بعد از اینکه به زیر خاک رفتم کرم خاکی از من مواظبت کرد و به من آب و غذا داد و اونقدر اونجا موندم که یاد گرفتم یک هسته آلبالو چطور باید زندگی کنه.

حالا سبز شدم و خونه ای کنار شما و کرم خاکی برای خودم درست کردم.

می‌خوام بزرگ بشم و همه چیز رو یاد بگیرم.

درخت ز شنیدم حرفهای هسته آلبالو که حالا سبز شده بود خیلی خوشحال شد.

شاخه های بلند خودش رو کنار کشید تا آفتاب بهش بنابه و جوانه را قوی تر کنه.

حالا دیگه کرم خاکی، درخت، دارکوب و هسته آلبالو فهمیده بودند که یک هسته آلبالو چطور باید زندگی کنه و کجا باید خونه بسازه!

 

آیه 284 سوره مبارکه بقره

{ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ وَإِنْ تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ ۖ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ }

موضوع کودک و نوجوان
ایتا روبیکا