مجموعه شعر کودک ونوجوان با موضوع بوی محرم
آن کشته راه دین
غرقه خون روی زمین
سر می دهد این ندا
انّی أُحِبُّ الصَّلَاةَ (۲)
آن ماه بی قرینه
آب آور سکینه
سر می دهد این ندا
انّی أُحِبُّ الصَّلَاةَ (۲)
آن سید شهیدان
کشته تیغ عدوان
سر می دهد این ندا
انّی أُحِبُّ الصَّلَاةَ (۲)
شاعر: استاد عباس براتی پور
شعر محرم
صدای طبل و زنجیر
می آید از خیابان
غمی نشسته هر شب
به قلب پیر و جوان
صدای واحسینا
پیچیده در هر کجا
زنده شده دوباره
خاطره ی کربلا
گردیده یک عالمی
در سوگ او سیه پوش
مردم همه عزادار
با اشک و غم هم آغوش
آمد محرمُ باز
صدای اشک و ناله
روئیده در کربلا
گل های سرخ لاله
شاعر: اکرم خیبری
شعر حضرت زینب ( س )
زینب که بوده ؟
دختر زهرا
بوده پرستار
در دشتُ صحرا
زینب که بوده ؟
یار یتیمان
اُسوه ی صبرُ
مظهر ایمان
زینب که بوده ؟
معنای یک زن
آتش زده او
بر قلب دشمن
زینب که بوده ؟
برای جهان
نوری خدائی
نوری زیزدان
شاعر: اکرم خیبری
شعر حضرت ابوالفضل (ع)
تو دشمنی با کافران
تو شیر مرد کربلا
توئی که تنها رفته ای
میان موج نیزه ها
توئی که با شجاعتت
دادی به ما درس وفا
دستت جدا شد فکر تو
بوده کنار خیمه ها
همیشه قطره های آب
شرمنده اند برای تو
توئی که آسمان شده
فرشی به زیر پای تو
آقای من تو رفته ای
بعدش به سوی آسمان
آقا ابوالفضلم ( ع ) نرو
در قلب من آقا بمان
شاعر: اکرم خیبری
برای علی اصغر حسین (ع)
کودکی که پر کشید و رفت
خالی است جای کوچکش
خاک کربلا همیشه ماند
تشنهی صدای کوچکش
داشت غربتی همیشگی
چشم آشنای کوچکش
توی ذهن کربلا هنوز
مانده ردّپای کوچکش
حرفهای او بزرگ بود
مثل دستهای کوچکش
ناخدای قلبهای ماست
قلب با خدای کوچکش
شاعر: یحیی علوی فرد
شعر دختر کربلا
یک لحظه ببند چشم خود را
تا قصه ای آشنا ببیند
پایان قشنگ کربلا را
از دختر کربلا ببینی
پس خوب ببین که دختر آنجاست
بالای سر پدر نشست
از لرزش شانه هاش پیداست
بغضی که به حنجرش شکسته
گقتی که چقدر کوچک است او
افتاده به خاک از غم و درد
ای کاش کسی می آمد او را
از روی زمین بلند می کرد
حالا تو ببین ادامه اش را
پایان قشنگ قصه اینجاست
او نیز ادامه حسین است
دیدی که خودش چگونه برخاست
برخاست به جنگ دشمنان رفت
این بار خودش بدون بابا
برخاست به دیگران بگوید
فریاد بلند کربلا را
شعر از: ماهنامه انتظار نوجوان
شعر شاید
گل می کند در خیالم
فکری که شاید محال است
هر سال ماه محرم
در ذهن من این سوال است
آیا محرم دوباره
با خون و آتش می آید
یا این که این بار عباس
با مشک آبش می آید
غیر از جواب سوالم
نذر و نیازی ندارم
این بار هم مثل هرسال
بسیار امیدوارم
شاید که دست اباالفضل
امسال تنها نماند
شاید دلم کربلا را
یک جور دیگر بخواند
شاید پشیمان شود شمر
از شمر بودن کشد دست
شاید به جای لب تیغ
بر روی آن تن کشد دست
شاید ولی کربلا را
دل باز هم روی نی خواند
امسال هم تشنه شد آب
در حسرت کودکان ماند
این بار هم مثل هرسال
از فکر خود می کشم دست
تا این که روزی بیاید
مردی که مثل حسین است
شعر بوی محرم
غربت و غم می باره از آسمون
قد تموم دونه های بارون
تو کوچه ها بوی محرم می یاد
ادور دورا حضرت آدم می یاد
یکی یکی میان به دنبال هم
فرشته ها برای سوگ و ماتم
نشسه غم رو سینه های مردم
آتیش گرفته خوشه های گندم
پرچمای سیاه هوایی شدن
عشقای ساده هم خدایی شدن
هرکی می بینی یا حسین می خونه
امام حسین و از خودش می دونه
نام حسین هنوز چقد غریبه
هرچی بگی امام حسین نجیبه
غریبی امام حسین ساده نیس
هرکی با او نباشه آزاده نیس
کربلا رو با آب و تاب شناختیم
با گریه و قحطی آب شناختیم
امام حسین تشنه دریا نبود
عباس او فقط یه سقا نبود
دس بزنه به هرچی دریا می شه
تموم درهای خدا وا میشه
شعر امام گلها
تا سراغ تو را گرفت دلم
رنگ و بوی دعا گرفت دلم
با خدا از غریبی ات گفتم
غُصّة کربلا گرفت دلم
گوشه ای ماندم اشک افشاندم
دیدی آخر عزا گرفت دلم؟
باز با یاد تو دلم پر زد
چون دل نینوا گرفت دلم
مشک در دست و، پای در شن زار
خبر از تشنه ها گرفت دلم
عاقبت در کنار گلهایت
بوی پروانه را گرفت دلم
خواستم تا به گل دهم آبی
زخمی از نیزه ها گرفت دلم
آه، گلدان دل ترک برداشت
روی دست تو جا گرفت دلم
کاش حرفم فقط خیال نبود
قُمری دل، شکسته بال نبود
آه، آیینه ها چه نمناکند
قاصدکهای شعر، غمناکند
چشمه ام بی درنگ می گرید
روی زانوی سنگ می گریم
شعر خیمه امیر تنها
ظهر است و صفِ بلندِ دشمن
ظهر است و حسین و آفتاب است
در خیمه این امیر تنها
مانند همیشه ، قحطِ آب است
ظهر است و هجوم ابر غربت
بر گِردِ حَرَم ، کبوتری نیست
آنها همه رفته اند و دیگر
عباس و علیِ اکبری نیست
می آید و می کند نگاهی
بر خیمه که ساکت و غمین است
انگار که آخرین نگاه است
دلگیرترین نگاه این است
آن سوی ، برای کشتن او
صفهای بلندِ تیغ و دشنه است
این سوی میان خیمه خود
دلواپس کودکانِ تشنه است
یک بار دگر به اسب هی زد
باید برود – که رفت چون موج
از دامن این کویربی نور
تا دورترین ستاره، تا اوج
شعر کودکان تشنه لب
رفتم به صحرا روزی
دیدم مرغی نشسته
گفتم چرا غمینی
گفتا دلم شکسته
امروز عاشورا شده
در کربلا غوغا شده
در چهره یاران دین
آثار غم پیدا شده
گفتم ای مرغِ زیبا
پرواز کن به بالا
منزل نما در کربلا
سلام ما را هدیه کن
بر آن امامِ سر جدا
بخوان ز غم ترانهای
از کودکان تشنه لب
از دشمنانِ سنگدل
از اصغر رنگین گلو
از روز عاشورا بگو
از اکبری که شد شهید
در کربلا کن گفتگو
شعر امام رفت،فرشته ها جیغ زدند!
دویدم و دویدم
به کربلا رسیدم
همان روز
که خورشید و ماه گرفت
جوی خون
روی زمین راه گرفت
بچّهای
تشنه بود و شیر میخورد
پشت هم
به خیمهها تیر میخورد
آن طرف
نیزه بود و سپر بود
این طرف
فرشته بود و پر بود
خون میریخت
از آسمان میدان
امام رفت
تنها میان میدان
چند تا مرد
به روی او تیغ زدند
ناگهان
فرشتهها جیغ زدند
شعر روضه خوانی
در خانه ما بود دیشب
یک بار دیگر روضه خوانی
البتّه این را هم بگویم
هم روضه و هم میهمانی
در هر اتاقی سفره ای بود
هر گوشه اش یک دیس خرما
نان و پنیر و سبزی و آش
با چند تا بشقاب حلوا
وقتی که مادر سفره را چید
من هیچ چیزی کم ندیدم
هم شمع و قرآن بود در آن
هم عکس داداش شهیدم
خرما و حلوا پخش می کرد
بابا میان میهمان ها
من نیز گاهی چای و شربت
می ریختم در استکان ها
برخاست از یک سو صدایی:
«یا رب! به حق صاحب دین
پیروز کن اسلام ما را
ما یک صدا گفتیم: آمین!
دیشب تمام خانه ما
از گریه هامان شد معطّر
هم مرد و هم زن گریه کردند
من داشتم یک حال دیگر
وقتی که آقا روضه را خواند
شد خانه سرشار از محبّت
دیگر تمام خانه گرم از
احوالپرسی بود و صحبت
شعر سینه زنی قشنگه
دیشب یه سربند سبز
بابام رو پیشونیم بست
که روش نوشته بودند
آقای من حسین است
بابام منو با خودش
به مجلس روضه برد
خرما که دادن بهش
با ذکر زیر لب خورد
تو روضه خوندن دیدم
گریه می کردن همه
حسین حسین می گفتن
با صدای زمزمه
بلندشدیم وایسادیم
تا بزنیم به سینه
سینه زنی قشنگه
ولی خیلی غمگینه
وقتی تموم شد عزا
غذای نذری دادن
از بس که خوشمزه بود
همه ،غذا رو خوردن
از اون موقع تا حالا
همش دارم می خونم
حسین حسین حسین جان
آقای مهربونم
شعر نوحهخوانی
حسین عزیز دلها وقتی رسید کربلا
گفت اگر بمیرم ظلمُ نمیپذیرم (۲)
آمدهام به کربلا زنده کنم دین خدا
خوبیها رو صدا کنم صلح و صفا به پا کنم (۲)
بدیها رو جدا کنم آمدهام فدا کنم
علی اصغرم را سه ساله دخترم را
قاسم و اکبرم را دستِ برادرم را (۲)
شعر کودکان کربلا
آی قصه قصه قصه!
نون و پنیر و پسته!
بیایم بریم بچهها
به شهر خوب قصه
سلام، سلام بچه ها
قصه دارم براتون
از اون قدیم قدیما
آی قصه قصه قصهای بچههای قشنگ
برای قصه گفتن دلم شده خیلی تنگ
من حضرت رقیه یه دختر سه سالم
همه می گن شبیه گلهای سرخ و لالم
گلهای دامن من سرخ و سفید و زردند
همیشه پروانهها دوروبرم میگردند
از این شهر و از اون شهر آدمهای زیادی
میان به دیدن من تو گریه وتو شادی
هرکسی مشکلداره میزنه زیر گریه
مشکل اون حل میشه تا می گه یا رقیه
خلاصهای بچهها اسم بابام حسینه
به یادتون میمونه بابام امام حسینه
پدربزرگم خوبم امیرمومنینه
اون اولین امامه ماه روی زمینه
تو دخترای بابا از همشون ریزترم
خیلی منو دوست دارِ از همه عزیزترم
مثل رنگین کمون بود النگوهای دستم
گردنبند ستاره به گردنم میبستم
یه روزی از مدینه سواره و پیاده
راه افتادیم و رفتیم همراه خانواده
به شهر مکه رفتیم تو روز و تو تاریکی
تا خونه خدا رو ببینیم از نزدیکی
چند روزی توی مکه موندیم و بعد از اونجا
راه افتادیم و رفتیم به صحرای کربلا
به کربلا رسیدیم اونجا که دریا دارهِ
اونجا که آسمونش پرشده از ستاره
تو کربلا بچهها سن و سالی نداشتند
بچه کبوتر بودند پرو بالی نداشتند
همیشه عمه زینب میگفت دورت بگردم
به حرفای قشنگش همیشه گوش میکردم
تو صحرای کربلا ما با غولا جنگیدم
بااینکه تنها بودیم ولی نمیترسیدیم
تو کربلا زخمی شد چند جایی از تن من
سبد سبد گل سرخ ریخته تو دامن من
بزرگا که جنگیدند با غولای بد و زشت
ما توی خیمه موندیم بزرگا رفتن بهشت
گلهای دامن من از تشنگی میسوختند
با گریه کردن من چشماشو نو میدوختند
تحمل تشنگی راس راسی خیلی سخته
مخصوصاً اونجایی که خشک و بی درخته
دامنم آتیش گرفت مثل گلهای تشنه
بهسوی عمه زینب دویدم پابرهنه
خواستم که صورتم رو با چادرم بپوشم
خوردم زمین دراومد گوشواره از توگوشم
غولا منو گرفتن دست و پاهامو بستند
خیلی اذیت شدم قلب منو شکستند
تو صحرای کربلا وقت غروب خورشید
شدیم اسیر غولا
پیاده و پیاده همراه عمه زینب
راه اوفتادیم و رفتیم از صبح زود تا به شب
تا اینکه ما رسیدیم به کشور سوریه
از اونجا تا کربلا راه خیلی دوریه
توی خرابه شام ما رو زندونی کردند
بااینکه بچه بودم نامهربونی کردند
فریاد زدم آی مردم عموی من عباسه
بابام امام حسینه کیه اونو نشناسه
سر غولا داد زدیم اونا رو رسوا کردیم
تو قلب مردم شهر خودمونو جا کردیم
بابام یه شب تو خوابم اومد توی خرابه
گفت که باباحسینه اومد پیشت بخوابه
دست انداختم گردنش تو بغلش خوابیدم
خیلی شب خوبی بود خوابای رنگی دیدم
صبح که بیدارشدم دیدم که یه فرشتم
مثل دادش اضغرم منم توی بهشتم
شاعر: محمد کامرانی اقدام
شعر چشم کبوتر
خیس است از غم
زیرا رسیده ماه محرم
او نیز، چون من
اندوه دارد
بر شانه از درد
یک کوه دارد
پر میزند باز
تا کربلایت
پیغامی از من
دارد برایت
یک قلب کوچک
در سینه دارد
قلبی شبیه
آیینه دارد
در قلب او هست
یک نام زیبا
آن نام زیبا
مولاست، مولا …
شاعر: حمید هنرجو
هدف از کلاسداری، اثرگذاری مطلوب در حوزه عقاید، اخلاق، احکام و … می باشد. شما با مراجعه به پیوست می توانید برخی از آداب کلاسداری را دریافت فرمایید تا به یادگیری بهتر و ارتقاء معلومات فراگیرنتان کمک کنید.
در مطلب بوی محرم میتوانین از پیوست مهارت های کلاسداری در این زمینه برخوردار شوید.
موفق باشید.
پیوست | Size |
---|---|
بوی محرم | 821.29 کیلوبایت |